ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو |
|
برهم چو میزد آن سر زلفین مشکبار |
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو |
|
هر کس که گفت خاك در دوست توتیاست |
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو |
|
آن کس که منع ما ز خرابات میکند |
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو |
|
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود |
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو |
|
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر |
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو |
|
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان |
با این گدا حکایت آن پادشا بگو |
|
جانها ز دام زلف چو بر خاك میفشاند |
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو |
|
جان پرور است قصه ارباب معرفت |
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو |
|
حافظ گرت به مجلس او راه میدهند |
می نوش و ترك زرق ز بهر خدا بگو |